بزرگترین غصه مامان
هر روز بیشتر دارم به ارادم وابسته میشم به خاطر همین فکر اینکه دوباره برم سر کار ازارم میده صبحها که از خواب پا میشی تا نگاهت بهم میفته میخندیو خودتو برام لوس میکنی از صبح با هم بازی میکنیم دعوا میکنیم قهر میکنیم میخوابیم و......... نمی دونم چیکار کنم اما منطقی که فکر میکنم به این نتیجه میرسم که برم .
الان 4 ماه و 18 روزته تقریبا یک ماه و نیم دیگه باید برم اما نمیدونی چقدر دارم عذاب میکشم .
شرایط زندگیمون اگه ایده ال بود محال بود برم اما برای اینکه بهترینها رو برات تامین کنم باید برم مادر بابایی میگه میخواد نگهت داره اما من فکر میکنم صبحها تو رو اذیت کنم عذاب میکشم به خاطر همین میگم پرستار بگیرم بیاد تو خونه خودمون ازت نگهداری کنه تا اذیت نشی اما بابایی میگه پرستارم دلش واسه بچه ما نمیسوزه که به مهد کودک که اصلا فکر نمیکنم معلوم نیست چه بلایی سر بچه شیر خوار میارن مادر بابایی خوب ازت نگهداری میکنه خیالم از این بابت راحته اما با همه اینها هیچ مادری دلش نمیخواد بچشو تنها بزاره اما خیلی وقتا شرایط باب میل ادم پیش نمیره.
با دیگران که صحبت میکنم نظرهای متفاوت دارن خاله فریبا میگه حتما برو مامانی لیلا میگه نرو بابایی سپرده به خودم خلاصه هر کی با ایده خودش یه چیزی میگه اما عزیزم من میخوام که تو رو تو رفا ببینم و همه سعیم اینه که وقتی بزرگ شدی شرمندت نباشیم بابایی بیچاره که داره داغون میشه از کار زیادی منم میخوام کمکش کنم تا زودتر پیشرفت کنیم عشق من درسته که تو حساسترین سنت میخوام برم اما همیشه اینو بدون که عاشقتم و به خاطر اینده تو دارم میرم البته ساعت کاریم خوبه 7 صبح تا 1 ظهر ایشالا تا از خواب پا شی یکم بازی کنی من اومدم پیشت عشق من همه فکرمنو بابایی تو و اینده قشنگ توئه ایشالا با مامانی همکاری کنی تا این روزای سخت بگذره از خدا میخوام کمکم کنه فرشته کوچولوی من همه سعی منو بابایی اینه که چیزی از عشق و محبتو احساس ومادیات برات کم نزاریم عزیزم دوست داریم