آرادآراد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

آراد کوچولو

پارک اب و اتش

دیروز 27 مرداد رفتیم پارک اب و اتش از زمین فواره های اب درست کردن که بچه ها کلی بازی و شادی میکنن تو هم که جیغ و داد راه انداخته بودی که بری اون وسط به روایت تصویر بالاخره انقدر غر زدی تا بابایی مهربون بردتت اون وسط   بعدشم اب محکم خرده بود تو صورتت عصبانی بودی   اینجا هم سبزه گره میزدی واسه ایندت مامان جونی زوده اخه   اینم پدر جونی   عزیزم خسته نباشی همیشه شاد باشی ...
29 مرداد 1391

تازه چه خبر؟

عزیزم هر روز داری شیرین تر و شیرین تر میشی ماشالا .13 روزه دیگه 6 ماهت تموم میشه .انقدر شیطون شدی که دیگه نمیشه کنترلت کرد دیگه منو بابایی رو خوب میشناسی نمیذاری از کنارت تکون بخورم تا پا میشم همچین میزنی زیر گریه که هر کی ندونه فکر میکنه چی شده زندگیمون تعطیله وقتی بیداری نمیذاری به کاری برسم وقتی هم خوابی یه زره صدا میاد پا میشی نمیدونم چیکار کنم دربست در خدمت تو هستم.عاشق اینی که وقتی تو ماشین میشینیم بغل بابا بشینیو فرمون رو بگیری تازشم داری یواش یواش حالت چهار دستو پا رفتن میگیری ایشالا داری راه میفتی عاشقتم عزیزم  راستی صداهای جدید مثل گوووووو اگگگوووووو از خودت در میاری عاشق اون اسباب بازیتی که حباب ازش در میاد ذوق کردنم یاد ...
26 مرداد 1391

اولین دوست

عزیزم ولین دوست زندگیت همسایه خیلی خوبمونه ابوالفضل اولین دوستته . تقریبا 2 ماه از تو بزرگتره روزای خیلی خوبی رو با هم داشتیم اونا دارن از اینجا میرن اما حتما بازم با هم ارتباط خواهیم داشت تقریبا هر روز همدیگرو میبینیم هر وقت میبینیم کلی سرو صدا واسه هم راه میندازین و هر دوتون سر اسباب بازیها دعواتون میشه دلمون براشون خیلی تنگ میشه انشالا بزرگ هم شدین همینطور دوستای خوبی برای هم باشین.   ...
24 مرداد 1391

اولین تاب سواری

الهی مامان فدات شه که انقدر نازی دیروز رفتیم پارک گذاشتمت رو تاب کلی کیف کردی انقدر ذوق کردی فدای ذوق کردنت بشم که تازه یاد گرفتی صدای ذوق کردن در میاری عشق من.   ...
24 مرداد 1391

قصه اومدنت

سلام قاصدک خوش خبر چند وقتی بود بی حال و بی رمق بودم هر روز مریض بودم یه روز در میون میرفتم سر کار تنها چیزی که بهش فکر نمیکردی این بود که حامله باشم با اصرار بابایی رفتیم اصفهان تا اب و هوام عوض بشه اما دائم تو راه کلافه و بی حال بودم سه روز بودیم همش بی رمق بودم من خیلی بستنی دوست نداشتم اما تو این سفر دائم بستنی هوس میکردم وقتی برگشتیم به اصرار بابایی ازمایش دادم مشکوک بود جدی نگرفتم اما حالم بدتر میشد چند روز بعد دوباره دادم مثبت بود وقتی جوابو دیدم خشکم زد فقط به بابایی زنگ زدم گفتم مثبته اونم مثل من خشکش زد 20 دقیقه بعد رسید بهم . اخه من به خاطر مساله ای که داشتم دکترم میگفت با دارو باید باردارشم به خاطر همین باورم نمیشد نمید...
23 مرداد 1391

نامه برای ارادم

ان زمان که پیر و از کار افتاده شدم لباسهایم را کثیف کردم / حرفهای تکراری زدم/ پاهایم یاری رفتن نداشتن/ مرا سرزنش نکن .یاد ار زمانی را که هر ساعت لباست را عوض کردم و برای یک ساعت خواباندنت بارها و بارها یک لالایی را تکرار کردم و دستهایت را گرفتم و پا به پایت امدم تا راه رفتن را بیاموزی و هزاران بار از زمین بلندت کردم عاشقانه تمام این لحظه ها را کنارت بودم .اگر روزی ارزوی مرگ کردم سرم فریاد نکش چون روزی خواهی فهمید چه میگویم برای تو جنگیدم برای تو چه از خودم گذشتم اجازه بده لحظه های پیش از مرگم را در کنارت ارام باشم همچنان که من تمام لحظه های زندگی تو را ارام ساختم به خاطر تمام مسائلی که ازارت دادن متاسفم من این رانمیخواستم رسم زمانه گاهی بر...
15 مرداد 1391

عکاس من

برای اولین بار تو زندگیت عکس گرفتی اونم از خودت دوربینو گذاشتم جولوت دکمشو فشار دادی ببین چقدر حرفه ای هستی                                                      ...
15 مرداد 1391

کثیف کاری

از دست تو دیگه نمیتونیم غذا بخوریم ببین با خودت چیکار کردی داشتی کیف میکردی بابایی هم کلی ذوق کرده بود منم نگران از اینکه چه جوری باید بشورمت که تمیز بشی   قربونت برم من   ...
15 مرداد 1391

ارادوعلم روز

                                              نمیدونی چقدر عاشق لپ تاپی تا میبینیش ذوق میکنی جیغ و داد راه میندازی بی نهایت ذوق میکنی دقیقا نگاه به دستای ما میکنی حرکات ما رو تکرار میکنی. ببین عکساتو     ...
15 مرداد 1391