آرادآراد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

آراد کوچولو

تولد

سلام عزیز دلم . با اومدنت زندگیمون رو عوض کردی تو نشانه ای از قدرت خدا هستی .از به وجود امدنت تا موندنت .٩ ماه با هم زندگی کردیم خندیدیم ترسیدیم خوردیم خابیدیم گریه کردیم همه جور حسی رو با هم تجربه کردیم ازت معذرت میخوام که تو اون ٩ ماه  خیلی ازیتت کردم اما قول میدم حالا که اومدی تا زنده ام نذارم اذیت بشی و چیزی ناراحتت کنه  زندگی برام یک نواخت شده بود که تو با اومدن غیر منتظرت اونو عوض کردی از وقتی اومدی تنها دلیل زنده بودن من و بابایی هستی تو با اومدنت عشق من و بابایی رو کامل کردی به زندگیمون عشق دادی تو تنها عشق من و بابایی هستی و از همه کس و همه چیز مهمتری تو حس قشنگ مادری رو به من هدیه کردی تمام لحظه های با تو بودن رو دوست...
7 مرداد 1391

اولین خرابکاری عشقم

یه بسته پفک باز نشده بهت دادم که باهاش سرگرم باشی رفتم اشپزخونه که به غذا سر بزنم اومدم دیدم انقدر اونو چروندی که باز شده ریخته تمام سرو صورتت و فرشو رختخابتو کثیف کرده نمیدونی چقدر ذوق کردم کیف کردم دمت گرم شیطون من ...
7 مرداد 1391

عاشقانه های من و تو

الان که دارم اینو برات مینویسم اشک میریزم و میلرزم اشکی که به خاطر عشق به توئه همه مادرای دنیا فکر میکنن که حسشون به بچشون خاص و بهترینه منم همین حس رو دارم عشق من به تو بی نهایته وهیچ معیاری برای سنجیدنش وجود نداره تو که از لحظه به وجود اومدنت منو از این دنیا رها کردی و عشق واقعی رو بهم نشون دادی .سالها این کلمه رو میشنیدم و باور نمیکردم چون هر عشقی میتونست پایان داشته باشه و ازش توقع داشت اما عشق به تو بی پایان و بی بهانه است عشقی که منو از من دور کرده نیازهام در تو خلاصه شده من رو فراموش کردم بهانه همه چیز تویی حتی نفس کشیدن . تو دنیام رو که روزمره و تکراری شده بود جلا دادی و بهترین رنگ و زدی تو زندگیم رو دوباره ساختی بهم نفس دادی تا ز...
7 مرداد 1391

امام زاده صالح

عزیزم من اعتقاد خاصی به این امام زاده دارم هیچوقت دست خالی برنگشتم از اونجا همیشه حاجتم رو خدارو شکر گرفتم وقتی تو رو باردار بودم رفتیم اونجا وازش خواستم همیشه مراقب تو باشه و تو رو بیمه ایشون کردم خدا رو شکر همیشه حاجتم رو داده انشالا همیشه از بلاها و ناراحتیها دورت کنه و مراقبت باشه جای خیلی با صفاییه خدا رو هزار بار شکر تو هم بار اولته که رفتی اونجا. اینم عکسات ...
7 مرداد 1391

پسرم از خدا بخواه....

عزیز دلم چند وقتیه منو بابایی تو این فکر هستیم که خونه رو عوض کنیم با اومدن تو این خونه کوچیکه و تو راحت نیستی گذاشتیم برای فروش اما برای عوض کردنش پول زیادی لازم داریم از خدا بخواه بهمون کمک کنه تا از پسش بربیام انشالا خدا کمک کنه تا شرمندت نشیم عزیزم روزو شب در تلاشیم برای تو فرشته من وقتی میخوابی و میری پیش فرشته ها بهشون  بگو حرفتو گوش میدن ارادم خدا کنه بتونیم عوضش کنیم عزیزم راحت میشی جات بزرگ تر میشه راحت بازی کن.  
1 مرداد 1391

شیرینکاریهای آراد ما

نمیدونی چه بلایی شدی از الان میخوای از جات بلند شی وقتی میخوابونیمت سر و پاهاتو میار ی بالا (مثل من عجله داری تو کارات) تا باهات حرف میزنیم قهقه میزنی وقتایی هم که حوصله نداری باهات بازی میکنیم داد میزنی عاشق داد زدنتم صدات انقدر نازه که میمیرم براش یه عروسک داری بالای ویترینه تا میگیم هاپو کو اون بالا رو نگاه میکنی حموم رو هم که کاملا میشناسی فقط میگی صبح تا شب بریم حموم قربونت بشم که انقدر باهوشی هر جایه خونه که باشیم خودتو میکشی سمته حموم فدات بشم که اینقدر قشنگ منظورتو میفهمونی دیگه منو بابایی رو قشنگ میشناسی غریبه هارم میشناسی بغلشون میری اما اصلا حرف نمیزنی و نمیخندی هر شب که بابایی میاد کلی براش حرف میزنی انگار وقایع روز رو تعریف ...
31 تير 1391

بزرگترین غصه مامان

هر روز بیشتر دارم به ارادم وابسته میشم به خاطر همین فکر اینکه دوباره برم سر کار ازارم میده صبحها که از خواب پا میشی تا نگاهت بهم میفته میخندیو خودتو برام لوس میکنی از صبح با هم بازی میکنیم دعوا میکنیم قهر میکنیم میخوابیم و......... نمی دونم چیکار کنم اما منطقی که فکر میکنم به این نتیجه میرسم که برم . الان 4 ماه و 18 روزته تقریبا یک ماه و نیم دیگه باید برم اما نمیدونی چقدر دارم عذاب میکشم . شرایط زندگیمون اگه ایده ال بود محال بود برم  اما برای اینکه بهترینها رو برات تامین کنم باید برم مادر بابایی میگه میخواد نگهت داره اما من فکر میکنم صبحها تو رو اذیت کنم عذاب میکشم به خاطر همین میگم پرستار بگیرم بیاد تو خونه خودمون ازت نگهداری ...
27 تير 1391